عشق فقط حسین

  • خانه 
  • صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین حسین جان 

داستان زیبا

22 تیر 1397 توسط فاطمه زنگي آبادي

یک روز شیخ بهایی در بازار قدم میزد و پیر مردی را دید که مشغول دوختن پالان پاره مردم بود و از این راه امرارمعاش می کرد. 

شیخ دلش به حال پیرمرد سوخت و جلو رفت و سلام کرد، سپس دستش را به سندان(یکی از ابزار کار پالان دوزی) پیرمرد زد و بلافاصله از طرف غیب، سندان پیرمرد تبدیل به طلا شد!

پیرمرد وقتی این حرکت شیخ را دید، ناراحت شد و فریاد زد چکار کردی؟ زود سندان را به حالت اول برگردان! 

شیخ گفت: من نمی توانم آن را به حال اول برگردانم. 

پیرمرد چوب دستی خود را به سندان زد و آن را به حالت اول برگرداند و رو به شیخ گفت: تو که نمی توانی غیب کنی چرا ظاهر میکنی؟! 

شیخ بهایی فهمید پیرمرد، صاحب علم و کمالات بسیار است. 

پیرپالان دوز سپس رو به شیخ می کند و می گوید: “دلت را کیمیا کن!” کما اینکه خدای رحمان در حدیث قدسی می فرماید : ” یا عبدی اطعنی اجعلک مثلی انا اقول کن فیکون انت تقول کن فیکون : یعنی بنده من، مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود کنم. من می گویم باش پس بوجود می آید تو هم می گویی باش پس می شود.”
سرانجام عالم ربانی، محمد عارف عباسی در سال 985 ه. ق جان به جانان تسلیم نمود. 

مقبره‌ این عارف بزرگ، معروف به پیر پالان دوز، جنب حرم رضوی در مشهد مقدس واقع در شمال شرقی حرم مطهر، واقع در ابتدای خیابان نواب صفوی (پایین خیابان)، زیارتگاه بسیاری از شیفتگان اهل بیت عصمت و طهارت می‌باشد. 

در سالهای اخیر، این بنا توسط آستان قدس بازسازی گردیده است.

 نظر دهید »

داستان

15 تیر 1397 توسط فاطمه زنگي آبادي

مردی از پروردگار درخواست نمود تا به او بهشت و جهنم را نشان دهد. خداوند پذیرفت. 
فرشته ای مأمور این کار شد و او را وارد جایی نمود که جمعی از مردم در اطراف یک دیگ بزرگ غذا نشسته بودند. 

همه گرسنه، نا امید و در عذاب بودند. هر کدام قاشقی داشت که به دیگ می رسید ولی دسته قاشق ها بلند تر از بازوی آنها بود، بطوریکه نمی توانستند قاشق را به دهانشان برسانند! 

عذاب آنها وحشتناک بود. خداوند گفت: اینجا جهنم است.
آنگاه مرد از فرشته خواست تا بهشت را به او نشان دهد. 

فرشته او را به جایی دیگر برد که درست مانند مکان اولی بود. 

در آن جا هم یک دیگ غذا بود و جمعی از مردم با همان مشخصات، یعنی همان قاشق های دسته بلند، که دسته قاشق ها بلندتر از بازوهای مردم بود، ولی در آنجا همه شاد و سیر بودند!
آن مرد پرسید: من نمی فهمم، چرا مردم در اینجا شادند، در حالی که در مکان قبلی بدبخت هستند، با آنکه همه چیزشان یکسان است؟!
فرشته تبسمی کرد و گفت: 

خیلی ساده است، در اینجا آنها یاد گرفته اند که یکدیگر را تغذیه کنند! هر کسی با قاشقش، غذا در دهان دیگری می گذارد و همه سیر و شادند!..

 نظر دهید »

داستان

15 تیر 1397 توسط فاطمه زنگي آبادي

کشتی در طوفان شکست و غرق شد. فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره کوچک و بی آب و علفی، شنا کنند و نجات یابند.
دو نجات یافته دیدند که هیچ کاری نمی توانند بکنند؛ با خود گفتند بهتر است که از خدا کمک بخواهیم. بنابراین دست به دعا برداشتند و هرکدام، گوشه ایی از جزیره را برای دعا و عبادت برگزیدند.
اول از همه، به غذا احتیاج داشتند. پس مرد اول، از خدا غذا خواست. فردای آن روز، مرد اول، درخت میو ای یافت و آن را خورد. اما مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.
هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست و فردای آن روز کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت و به مرد اول رسید. ولی مرد دوم هیچ کس را نداشت.
مرد اول از خدا، خانه و لباس و غذای بیشتری خواست و به صورتی معجزه آسا، تمام چیزهایی که خواسته بود، دریافت کرد. ولی مرد دوم هنوز هیچ نداشت.
روزی مرد اول از خدا کشتی خواست تا او و همسرش را با خود ببرد. فردا آن روز یک کشتی آمد و در نزدیکی او لنگر انداخت؛ 

مرد اول خواست به همراه همسرش از جزیره برود و مرد دوم را همانجا رها کند. پیش خود اندیشید: آن مرد حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواست های او بی پاسخ مانده، پس همینجا بماند بهتر است!
زمان حرکت کشتی، ناگهان ندایی آسمانی از او پرسید: چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟
پاسخ داد: این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام. درخواست های همسفرم که پذیرفته نشد، پس بهتر است همینجا بماند.
پاسخ آمد: اشتباه می کنی. تو مدیون او هستی! زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمت ها به تو رسید.
مرد با حیرت پرسید: مگر او چه خواست که باید مدیونش باشم؟ 
ندا پاسخ داد: از من می خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم!.

 نظر دهید »

شهید جهاد مغنیه

17 اردیبهشت 1397 توسط فاطمه زنگي آبادي

سلام بر دوست شهیدم

سلام بر توکه در پیشگاه امام حسینی

سلام برتو که والاتری

امروز تولد شهید جهاد مغنیه هست تولدت مبارک

 نظر دهید »

یا سید الساجدین

03 اردیبهشت 1397 توسط فاطمه زنگي آبادي

​🌹🌹شخصی از امام سجاد (علیه السلام) پرسید:

#مرگ چیست؟

امام سجاد (علیه السلام) فرمودند:
#مرگ برای مومن👇

🔹«للمومن کنزع ثیات و سخه قمله، و فک قیود و اغلال ثقیله والا ستبدال بافخر الثیاب، و اطیبها روائح، و اوطی، المرکب و انس المنازل»

💢برای مومن، کندن لباس چرکین و پر حشرات است و گشودن بندها و زنجیرهای سنگین و تبدیل آن به فاخرترین لباسها و خوشبوترین عطرها و راهوارترین مرکب ها و مناسب ترین منزلها است.
#مرگ برای کافر👇👇

🔹«و للکافر کخلع ثیاب فاخره، و النقیل عن منازل انیسه و الا ستبدال با وسخ الثیاب و اخشنها تو اوحش المنازل و اعظم العذاب»

💢و برای کافر مانند کندن لباسی است فاخر و انتقال از منزلهای مورد علاقه و تبدیل آن به چرک ترین و خشنترین لباسها وحشتناکترین منزلها و بزرگترین عذاب.
📚 بحارالانوار، ج6، ص 155

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 132
  • 133
  • 134
  • 135
  • 136
  • 137
  • ...
  • 138
  • ...
  • 139
  • 140
  • 141
  • ...
  • 142
  • 143
مرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
        1 2 3
4 5 6 7 8 9 10
11 12 13 14 15 16 17
18 19 20 21 22 23 24
25 26 27 28 29 30 31

عشق فقط حسین

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس