عشق فقط حسین

  • خانه 
  • صلی الله علیک یا ابا عبدالله الحسین حسین جان 

تلنگر 

04 بهمن 1403 توسط فاطمه زنگي آبادي

💻لپ تاپم رو روشن کردم و افتادم

  تو کوچه پس کوچه های اينترنت…🙂
چند تا کوچه رو که دور زدم، يهو ديدم

آژير آنتی ويروس به صدا دراومد ؛😕 فهميدم ويروس گرفته .
سريع ويروس رو از بين بردم تا به سيستمم، آسيبی نرسونه …😊
کارم که تموم شد به حال خودم خنديدم.

“البته از اون خنده ها “خنده ی تلخ من

از گريه غم انگيز تر است"!😔
با خودم گفتم: کاش اينقدر که هوای 

لپ تاپت رو داری، هوای خودتم داشتی😓
کاش وقتی گناه ميکردی و آژير دلت

داد ميزد که: خطر.. خطر..!!😔

              دلم

       به حال خودم  

         میسوخت…!!😓
تازه فهميدم خــــــــيلی وقته گناهها،

آنتی ويروس دلم رو هم خفه کردند😞
#نمی‌دونم_چی_بگم
 اما خوش به حال اونايی که آنتی ويروس

دلشون اورجيناله و هر روز با وصل شدن

به خُــــدا آپديتش ميکنن …
خوش به حال اونايی که هر شب

رفتاراشون رو مرور می کنن واگر گناهی

ناخواسته وارد دلشون شده با آنتی ويروس

استغفار نابودش ميکنن ؛
|يه آنتی ويروس خريدم به نام ” استغفار “|
❤️از ته دل گفتم:

“اسـتغـفرالله ربـي و اتـوب الیه

#ܝߺ‌ߺߺࡋܢߺ߭ࡏަܝ‌ߊ‌ܢߺ߭ܣ
#‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج
در محـضر خُــــدا گنـاه نکنیم📗🖇
#برای_ترک_گناه_هیچ_وقت_دیر_نیست

 #از_همین_الان_شروع_ڪن💥💪

 نظر دهید »

مولانا

04 بهمن 1403 توسط فاطمه زنگي آبادي

دزدیده چون جان می‌روی اندر میانِ جانِ من
سروِ خرامانِ منی ای رونقِ بستانِ من
چون می‌روی بی‌من مرو ای جانِ جان بی‌تن مرو
وز چشم من بیرون مشو ای شعله‌یِ تابانِ من
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم
چون دلبرانه بنگری در جانِ سرگردانِ من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدنِ تو دینِ من وی رویِ تو ایمانِ من
بی‌پا و سر کردی مرا بی‌خواب‌وخور کردی مرا
سرمست و خندان اندرآ ای یوسفِ کنعانِ من
از لطفِ تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم
ای هستِ تو پنهان‌شده در هستیِ پنهانِ من
گل جامه در از دست تو ای چشمِ نرگس مستِ تو
ای شاخ‌ها آبستِ تو ای باغِ بی‌پایانِ من
یک لحظه داغم می‌کشی یک دم به باغم می‌کشی
پیشِ چراغم می‌کشی تا وا شود چشمانِ من
ای جانِ پیش از جان‌ها وی کانِ پیش از کان‌ها
ای آنِ پیش از آن‌ها ای آنِ من ای آنِ من
منزلگهِ ما خاک نی گر تن بریزد باک نی
اندیشه‌ام افلاک نی ای وصلِ تو کیوانِ من
مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد
در آبِ حیوان مرگ کو ای بحرِ من عمانِ من
ای بویِ تو در آهِ من وی آهِ تو همراهِ من
بر بویِ شاهنشاهِ من شد رنگ‌وبو حیرانِ من
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا
بی‌تو چرا باشد چرا ای اصلِ چار ارکانِ من
ای شه صلاح‌الدینِ من ره‌دانِ من ره‌بینِ من
ای فارغ از تمکینِ من ای برتر از امکانِ من

مولانا
🍃🌹

 نظر دهید »

استغفار برای اموات 

04 بهمن 1403 توسط فاطمه زنگي آبادي

🌴استغفار برای اموات راهگشاست

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌میرزا اسماعیل دولابی:
✅برای امواتتان استغفار کنید شجره ی خود را بیاد بیاوردید و برای ایشان طلب مغفرت کنید تا کارتان راه بیافتد 

✅برای پیامبر و همه انبیاء مرسلین هم صلوات بفرستید تا همه آسمان و زمین همراه و کمک کارتان شود.
🔴هر وقت غصه دار شدید برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد استغفار کنید
غصه‌دار که می‌شوید گویا بدنتان چین می‌خورد و استغفار که می‌کنید این چین ها باز می شود.

 نظر دهید »

می‌خواهی یک زن قدرتمند به نظر بیایی؟

04 بهمن 1403 توسط فاطمه زنگي آبادي

1. به دنبال تایید از دیگران نباش: یک زن قدرتمند ارزش خود رومیدونه ونیازی به تایید یا تایید دائمی از سوی دیگران نداره.

2. درگیر شایعات نشو: از درگیری های جزئی و درام فراتر برو.

3. از بیان نظر خود نترس: نظرات خود رو با اطمینان و قاطعیت، بدون ترس از قضاوت یا واکنش منفی بیان کن.

4. ارزش ها یا باورهای خود رو به خطر نینداز.

5. از چالش ها دوری نکن: چالش ها روبه عنوان فرصت هایی برای رشد و توسعه بپذیر.

6. توانایی های خود رودست کم نگیر: به خود و توانایی های خود ایمان داشته باش. چالش

های جدید روبپذیر و به خود فشار بیاور تا به پتانسیل کامل خود برسی.

7. اجازه نده ترس تورو عقب نگه داره: از منطقه راحتی خودت خارج شو و عدم اطمینان

رودر آغوش بگیر.

8. بی احترامی رو تحمل نکن: از دیگران احترام بخواه و برای رفتاری که

انتظار داری با تو مرزهایی تعیین کن.

 نظر دهید »

داستان کوتاه

04 بهمن 1403 توسط فاطمه زنگي آبادي

در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت.
همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می داد.
همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش او را برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد.
واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت. او بسیار مهربان بود و دائماً نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. 
اما همسر اول مرد زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود. اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت.
روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد.
به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم ،اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد ! بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند.
اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: من تو را از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟
زن به سرعت گفت: “هرگز” ؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد.
مرد با قلبی که به شدت شکسته بود به سراغ همسر سومش رفت و گفت: من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟
زن گفت: البته که نه ! زندگی در این جا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم. قلب مرد از این حرف یخ کرد.
مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟
زن گفت : این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً می توانم تا گورستان همراه تو بیایم اما در مرگ … متأسفم !
گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد: من با تو می مانم ، هر جا که بروی تاجر نگاهی کرد ، همسر اولش بود که پوست و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: “باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت می بودم…
در حقیقت همه ما چهار همسر داریم!
١_ همسر چهارم که بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ،اول از همه او، تو را ترک می کند.
٢_ همسر سوم که دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.
٣_ همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر صمیمی و عزیز باشند وقت مردن نهایتاً تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.
۴_همسر اول که روح ماست. غالباً به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست میکنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و تنها رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه باشد اما آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 34
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • ...
  • 139
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

عشق فقط حسین

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس